جویندگان عاطفه به دنبال یک آشنا |
|||
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 9:7 قبل از ظهر :: نويسنده : مينا
گم شده هشت ماهه پرتوي ضعيف خورشيد به ديواره هاي شيرخوارگاه مي تابد. كودك هشت ماهه زني به نام فاطمه اصنافي، اين جا دست هاي تكيده و كوچكش را در جست وجوي پدر و مادر بر در و ديوار مي كوبد. طفل معصوم بي تاب است. در پنجمين روز آبان سال ۸۶ در بيمارستان شهداي تجريش رها شده است. حالااين قطعه عكس تنها مشخصات اوست. براي روشن شدن سرنوشت و هويت او با گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران تماس بگيريد
كودكي زير درخت
رؤياي ناتمام اين صداي عصاي من است. وقتي برف هاي دهمين روز اسفند سال ۱۳۵۲ در حاشيه پياده روهاي شهر آب مي شد چشم گشودم. در اولين قدم هايي كه به دنيا گذاشتم در زايشگاه «كامروا» رهايم كردند. در آن زمان پليس قضايي و شيرخوارگاه سازمان تربيت بدني شهرداري مرا به انجمن ملي حمايت از كودكان فرستادند. مدتي بعد به سازمان بهزيستي رفتم و از همان موقع عصا به دست گرفتم. بعد از اين كه برايم شناسنامه گرفتند «رؤيا ساجدي» صدايم كردند. پس از آن به مجتمع بهزيستي و توانبخشي شهداي هفتم تير منتقل شده و به طورمتفرقه تا اول راهنمايي درس خواندم. حالادختري ۳۴ ساله ام كه به سختي لبخند مي زنم. چند سالي است كه حس مي كنم در هجوم وحشيانه خزان گم شده ام. دلم براي ديدن يك آشنا پر مي زند. دست هاي خسته و ناتوانم را به اين عصا، تنها يار ديرينه ام تكيه مي دهم. دلم آشوب است. مي داني صداي شيپور غم را در لحظه هايم مي شنوي ساليان دراز است كه انديشناك نشسته ام و به اين فكر مي كنم كه به كدامين گناه در تمام روزهاي قشنگ زندگي ام تنها مانده ام گاه چشم هاي خشكم را روي هم مي گذارم و چهره هاي پدر و مادرم را در ذهن نقاشي مي كنم. رؤياي من بدون آنها ناتمام مي ماند. اگر پدر و مادرم نيايند رؤياي ناتمام زندگي ام كابوسي هميشگي مي شود. اما من به خواب ديده ام كه بالاخره قاصدكي مي آيد و كابوس غبارگرفته تنهايي ام به انتها مي
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|