جویندگان عاطفه به دنبال یک آشنا |
|||
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 10:51 قبل از ظهر :: نويسنده : مينا
60 سال چشم انتظار دختر
زير چشمهايم شکست خورد از بس پلک برهم نزدم و به روزهاي دور خيره ماندم. ماجراي تلخ انتظار، در سياهي نگاهم لانه کرده است. همه قصهام در سال 1306 و روز به دنيا آمدنم نوشته شد. نامم را «شوکت» گذاشتند و فاميلي «ايل بيگي اصلي» را از پدر به ارث بردم. درسال 1325 با «سيد تراب تهراني» در حوالي خيابان مختاري ازدواج کردم. او لاستيک فروش بود و از همسر اولش 5 فرزند داشت. «اکرم سادات، اخترسادات، طاهر، امير» و پسري ديگر که اسمش را به ياد ندارم. يک سال بعد از ازدواجمان دختري به دنيا آوردم که نامش را گذاشتيم «فخرالسادات.» همه دلخوشيام او بود. هر روز دخترکم را در آغوش ميگرفتم و دردهايم را در گرماي بودنش به فراموشي ميسپردم. اگر تب ميکرد «جانم در ميآمد». گاهي در حياط خانه کودکم را ميان دو دست تاب ميدادم. به لب چينه اخرايي رنگ بام نگاه ميکردم و از خدا خوشبختياش را ميخواستم. چشمهايش آنقدرزيبا بود که نميشد وصفش کرد. وقتي فخرالساداتم دو ساله شد بچهام را از من دور کردند و به فردي ناشناس سپردند. براي يافتن او به هر دري زدم، اما فايدهاي نداشت. بعدها شنيدم به دست بچهام خرمايي دادهاند. کودک نازنينم در کوچه خرما به دست سرگردان بوده. سگي آمده و او را ترسانده، دخترم جيغ کشيده. همسايهها او را گرفتهاند و پاره تنم را در حوالي «سرآسياب دولاب»، به مردي سلماني دادهاند که بچهاي نداشته است. بيا و يک روز خودت را جاي من بگذار... در تمام اين سالها کابوس دختر خرما به دست و سگي درکنارش و صداي جيغهايش از ذهنم بيرون نرفته است. و از همان روز بود که زير چشمهايم اين گونه شکست خورد. تارهاي يکدست سفيد در موهايم تنيده شد. از آن به بعد در شهرهاي زيادي زندگي کردم اما ياد دخترکم هميشه با من است. حالا دختر کوچولوي من که مطمئنم زنده است 62 سال دارد و دلم ميخواهد بداند تنها آرزوي مادر 82 سالهاش ديدن دوباره اوست. اگر دخترم را ميشناسيد با شماره تلفن گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران تماس بگيريد و بعد از سالها لبخندي دوباره و شايد آخرين لبخند را به مادري پير هديه دهيد.
در جستوجوي مادر دومين روز مهر 1337 به دنيا آمدم. بعد از تولد نيز تنها مدرك اثبات بودنم همين شناسنامه است. شناسنامهاي كه ميگويد: نامم «فرزانه ضرابيپور» نام پدر «رجب»، نام مادر «زرينتاج ملكي» صادره از بخش چهار شهرري است. 14/4/1338 با معرفي آقاي دكتر نظام از بنگاه حمايت مادران و نوزادان به شيرخوارگاه «بنياد پهلوي» سابق رفته ام. حالا مثل تمام بچههايي كه پدر و مادر خود را گم كردهاند 51 سال است كه دنبالشان ميگردم. جستوجوهاي بينتيجهام، مرا امروز به اين روزنامه رسانده. روزنامهاي كه ميدانم گم شدههاي زيادي را پيدا كرده است. دلم روشن است كه اگر نام و نشاني از پدر و مادرم داشته باشيد با گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران تماس ميگيريد و انتظار 52 سالهام تمام ميشود. پس كمكم كنيد كه بيصبرانه چشمانتظارم.
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
|||
|